1. احساس تنفر از خویشتن[۳۷]

به نظر سیمن این جنبه از بیگانگی هم‌چنان که در کار مارکس نیز وجود دارد، به عنوان فقدان معنای ذاتی یا پاداش در کار است. در این‌جا، شخص فاقد خشنودی‌های به طور ذاتی با معنا در کارش می‌باشد (خواجه­نوری، ۱۳۷۶: ۷۰). به عبارتی منظور سیمن از این مفهوم، برخی از شرایطِ آرمانِ اجتماعی انسان است که فرد از آن­ها بیگانه می­ شود. کودک یاد ‌می‌گیرد که هرچه در شخصیت اوست، یا هرچه دارد، استعداد، اسم و رسمی که به ارث برده است، هر کاری که انجام می­دهد جز برای جلب توجه دیگران هیچ ارزش دیگری ندارد. سیمن در اینجا به آن جنبۀ ازخودبیگانگی توجه دارد که عموماً به صورت از دست دادن معنای درونی یا غرور در کار مشخص می­ شود. وی یکی از شیوه ­های سنجش این نوع از خودبیگانگی را میزان وابستگی رفتاری معین به پاداش­های قابل پیش ­بینی در آینده می­داند. یعنی پاداش­هایی که در بیرون از خودِ فعالیت وجود دارد. به عنوان مثال سیمن کارگری را که فقط برای حقوق کار می­ کند و یا خانمی که فقط برای از سر خود باز کردن آشپزی می­ کند نمونه ­هایی از تنفر از خویشتن می­داند. در مجموع، سیمن، فردی را که تنفر از خویشتن دارد را فردی می­داند که ناتوان از فعالیتِ خودپاداشی است (سیمن، ۱۹۵۹: ۷۹۰).

 

فروم[۳۸] با تأسی از ملوین سیمن، بیش از هر روان‌شناس اجتماعی دیگر در تفسیر و تحلیل مفهوم بیگانگی کوشیده است. فروم معتقد است که سرمایه هایی که در اقتصادهای وسیع تمرکز ‌یافته‌اند با تقسیم کار به صورت کنونی نوعی سازمان کار ایجاد می‌کنند که در آن آدمی فردیت خود را از دست می‌دهد و به یک مهره قابل تعویض تبدیل می‌شود. نتیجتاً انسانِ امروز، با خودش، با همنوعانش و یا با طبیعت بیگانه شده است. او به کالا مبدل گشته است؛ نیروی زندگی خود را نوعی سرمایه‌گذاری می‌داند که باید تحت شرایط بازار، حداکثر سود را برایش تحصیل کند. روابط انسان‌ها اساساً همانند روابط آدمک‌های مصنوعی از‌خودبیگانه است و هر کس ایمنی خود را بر نزدیکی به جمع و همرنگ شدن با آن، در عقیده و عمل و احساس مبتنی می‌سازد (کرایب، ۱۳۸۱: ۱۴۵-۱۴۶).

 

فروم منشاء و ریشه خرابکاری را در ناهمسازی انسان و نیازهایش با ساختارها و نهادهای مسلّط جامعه سرمایه‌داری می‌داند و معتقد است، که نظام اجتماعی با ارزش‌های فرهنگی و قواعد رفتار هنجارهای پذیرفته شده، پایه و مایه رفتارهای ضد اجتماعی هستند و از این رو، مسأله اساسی در نظامات طبقاتی و سرمایه‌داری در سلطه هنجارهایی است، که با نیازهای آدمی در ستیزند، هنجارهایی که از فرهنگ طبقه توانمند و زورآور سرچشمه می‌گیرند و هر گونه انحرافی از آن‌ ها را به شدت مجازات می‌کنند (محسنی تبریزی، ۱۳۸۳: ۱۴۷). به طور کلی، فروم در کتاب “جامعۀ سالم” بیگانگی را این‌گونه تعریف می‌کند: بیگانگی، حالتی است که در آن شخص خود را غریبه‌ای حس می‌کند؛ یا بهتر بگوییم از‌خود‌بیگانه می‌شود. دیگر خود را مرکز عالم به حساب نمی‌آورد و خالق اعمال خود نیست بلکه اعمال و نتایج آن حاکم بر وی هستند و از آن اطاعت می‌کند و یا حتی آن‌را ستایش می­ کند. شخصِ مبتلا به پدیده بیگانگی نه با خود و نه با سایرین تماس ندارد. مردمی را که دارای حس مشترک و عقل سلیم باشند دوست دارد؛ بدون آن‌که با خود یا جهانِ خارج از تولید، همبستگی داشته باشد (فروم، ۱۳۶۸: ۱۴۷).

 

۲-۱-۳٫ نظریۀ ساترلند (فراوانی معاشرت یا یادگیری افتراقی)

 

تداوم و گسترش اندیشۀ [بی­سازمانی اجتماعی] با تأثیر‌پذیری از مکتب کنش متقابل نمادین، توسط ساترلند[۳۹] و دانشجویانش بویژه کرسی[۴۰] در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ انجام می‌گیرد. ‌بنابرین‏ ساترلند در نظریۀ فراوانی معاشرت[۴۱] کوشش می‌کند، تا نشان دهد که بزهکاری از طریق انتقال فرهنگی در گروه‌های اجتماعی واقع می‌گردد.

 

ساترلند در زمینۀ رفتار مجرمانه ۹ قضیه دارد که به شرح زیر است:

 

    1. رفتار مجرمانه آموخته می‌شود و این بدان معنی است، که رفتار مجرمانه، ارثی نیست. همچنین شخصی که قبلاً در زمینۀ جرم آموزشی ندیده، مبدع رفتار مجرمانه نمی‌شود.

 

    1. رفتار مجرمانه در جریان کنش متقابل با دیگران در یک فرایند ارتباط آموخته می‌شود.

 

    1. بخش اصلی یادگیری رفتار مجرمانه در درون گروه ­های شخصی صمیمی اتفاق می‌افتد.

 

    1. زمانی که رفتار مجرمانه آموخته می‌شود این آموزش شامل: الف) تکنیک‌های ارتکاب جرمی که در برخی اوقات خیلی پیچیده و در برخی اوقات بسیار ساده است و ب) گرایش‌های ویژه، انگیزه، تمایل­ها، عقلانی شدن و گرایش‌ها، است.

 

    1. جهت ویژۀ انگیزه ها و تمایلات به وسیله تعاریف موافق یا مخالف قواعد جهانی آموخته می‌شود.

 

    1. یک نفر بزه‌کار می‌شود، زیرا تعاریف موافق قانون‌شکنی بر تعاریف مخالف قانون‌شکنی، بیشتر است. این اصل، فراوانی معاشرت است.

 

    1. فراوانی معاشرت ممکن است در فراوانی، استمرار، مدت و شدت متنوع باشد.

 

    1. فرایند یادگیری رفتار مجرمانه به وسیلۀ معاشرت با نمونه های مجرمانه یا غیرمجرمانه شامل همۀ مکانیسم‌هایی است که آن­ها شامل هر گونه یادگیری‌اند.

 

  1. در حالی­ که رفتار مجرمانه بیان احتیاجات عمومی و ارزش‌ها است، نمی‌تواند به وسیلۀ این احتیاجات عمومی و ارزش‌ها تبیین شوند. زیرا رفتار غیر‌مجرمانه هم بیان برخی نیازها و ارزش‌ها است (ساترلند و کرسی، ۱۹۷۰: ۷۵ – ۷۶).

به طور کلی، نظریۀ معاشرت افتراقی ساترلند، انحراف را به عنوان رفتاری توجیه می‌کند، که مانند همنوایی آموخته می‌شود؛ و از طریق ارتباط متقابل با سایر مردم فرا گرفته می‌شود (شکرریزی، ۱۳۷۷: ۴۱). ‌بنابرین‏، فرض اساسی ساترلند این است که رفتار انحرافی در اثر همنشینی و پیوستگی با دیگران آموخته می‌شود، و از طریق روابط شخصی در داخل یک گروهِ محدود نظیر خانواده، مدرسه، کوچه و محله صورت می‌گیرد (کی­نیا،۱۳۷۰: ۶۳).

 

۲-۱-۴٫ نظریۀ هیرشی (کنترل اجتماعی)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...